|
دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : parmida
- پسرم تو که هنوز نخوابیدی؟.. - - نکنه منتظری قصه برات بگم.. - - بیخود... امشب از قصه خبری نیست ...بگیر بخواب ببینم..خوابم میاد بدجور!! - - هیسسسس..مگه نمیبینی بابات خوابیده.. - - خیله خب میگم..بشرطی که قول بدی زودی بخوابی.. - - خب..یکی بود یکی نبود.. - - زیر گنبد کبود....راستی مسواکتو زدی؟...ببینم دندوناتو.. - - افرین پسرم....ای..وای ..عزیزم بذار ببینم این کیه نصفه شبی زنگ میزنه.. - - - - - - ببخش پسرم ..خالت بود...... ..پسرم ؟!!...خوابیدی؟!!..چرا پتو روت نکشیدی ؟!!..الهی مامان فدات بشه..خوب بخوابی عزیزم..مشالا خالته دیگه چونش گرم بشه..دیگه ول کن نیست..اینقدر حرف زد خواب از سرم پرید..برم کتاب رمانمو بخونم بلکه شاید خوابم ببره..
نظرات شما عزیزان:
jaleb bood...پاسخ:میدونم پاری جونم!
raha
ساعت16:45---17 خرداد 1391
ماشالله پسرت چه گردو قلانبس
پاسخ::)) اره بچم زیادی خورده
به خدا داری حقیقت رو میگی من یه خواهر کوچولو دارم مامانم همین کار میکنه!!!!!!!!!!!!!!!
به خدا داری حقیقت رو میگی من یه خواهر کوچولو دارم مامانم همین کار میکنه!!!!!!!!!!!!!!!پاسخ:اوخی!!!الهییییییییییییییییی!!!بیچاره خواهرت!
بهترین روش خوابوندن بچه!پاسخ:اره دیگه!پسرمو اینجوری خوابوندم!!!
بهله...........
بیچاره....... اوووووووووخی ی ی ی ی ........... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ......... اااااام م م م م..... زززززززووووووووپاسخ:اوخی
تا بیشتر گند نزدی اون کلمه ی بعد از فرنود رو پاک کن. سریع
آخه من چقد باید به تو این چیزا رو بگم!؟ امین
ساعت17:48---14 خرداد 1391
|